loading...
☺خندیدن حق مسلم ماست☺
M.Nahibi بازدید : 93 شنبه 03 تیر 1391 نظرات (0)

 

يه روز مسوول فروش،منشي دفتر،و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند…

يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…

جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم…

منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من،اول من!… من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»… پوووف! منشي ناپديد ميشه…

بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من،حالا من!… من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم،يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…

بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه:من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن!

 


نتيجه اخلاقي:
اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    کدامیک معرف سایت به شماست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 60
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 56
  • بازدید سال : 99
  • بازدید کلی : 11,646